غزل تنهایی
غزل تنهایی

غزل تنهایی

دلواپس

هنوز هم دلواپست میشوم
و تو نیستی و دلواپست میمانم
تا یک شب که دوباره رفتنت را
باور کنم

تفاوت

فرق بزرگیست
میان کسی که تنها مانده
با کسی که تنهایی را انتخاب کرده.!.

   


باران

شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست...؟
چه بگویم با تو ؟
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ، ننگ که نیست
چه بگویم با تو ؟
که سحرگه دل من باز از دست تو ای رفته ز دست
سخت در سینه به تنگ آمده بود

 

 

سکوت

آنقدر
فریادهایم را
سکوت کرده ام
که اگر به چشمانم بنگرید
کر می شوید...